
عطار
غزل شمارهٔ ۱۹۷
۱
از کمان ابروش چون تیر مژگان بگذرد
بر دل آید چون ز دل بگذشت از جان بگذرد
۲
راست اندازی چشمش بین که گر خواهد به حکم
ناوک مژگان او بر موی مژگان بگذرد
۳
باد وقتی آب را همچون زره داند نمود
کز نخست آید بر آن زلف زرهسان بگذرد
۴
در زمان آزاد گردد سرو از بالای خویش
گر به پیش قد آن سرو خرامان بگذرد
۵
ماهرویا آفتاب از شرم تو پنهان شود
گر ز رویت سایه بر خورشید رخشان بگذرد
۶
با توام خون نیزه گردان نیست، دور از روی تو
نیزه بالا خون ز بالای سرم زان بگذرد
۷
تو ز آه من چو گردون فارغ و از هجر تو
آه خون آلودم از گردون گردان بگذرد
۸
در دل عطار از عشقت چنان آتش فتاد
کز تف او آتش از بالای کیوان بگذرد
تصاویر و صوت

نظرات