
عطار
غزل شمارهٔ ۲۰۱
۱
تا دوست بر دلم در عالم فراز کرد
دل را به عشق خویش ز جان بی نیاز کرد
۲
دل از شراب عشق چو بر خویشتن فتاد
از جان بشست دست و به جانان دراز کرد
۳
فریاد برکشید چو مست از شراب عشق
بیخود شد و ز ننگ خودی احتراز کرد
۴
چون دل بشست از بد و نیک همه جهان
تکبیر کرد بر دل و بر وی نماز کرد
۵
بر روی دوست دیده چو بر دوخت از دو کون
این دیده چون فراز شد آن دیده باز کرد
۶
پیش از اجل بمرد و بدان زندگی رسید
ادریس وقت گشت که جان چشم باز کرد
۷
چندان که رفت راه به آخر نمیرسید
در هر قدم هزار حقیقت مجاز کرد
۸
عطار شرح چون دهد اندر هزار سال
آن نیکویی که با دل او دلنواز کرد
تصاویر و صوت




نظرات