عطار

عطار

غزل شمارهٔ ۲۰۵

۱

ترسا بچه‌ای ناگه قصد دل و جانم کرد

سودای سر زلفش رسوای جهانم کرد

۲

زو هر که نشان دارد دل بر سر جان دارد

ترسا بچه آن دارد دیوانه از آنم کرد

۳

دوش آن بت شنگانه می‌داد به پیمانه

وز کعبه به بتخانه زنجیر‌کشانم کرد

۴

کردم ز پریشانی در بتکده دربانی

چون رفت مسلمانی بس نوحه که جانم کرد

۵

دل کفر به دین‌داری زو کرد خریداری

دردا که به سر باری اسلام زیانم کرد

۶

آزادِ جهان بودم بی‌داد و سِتان بودم

انگشت‌زنان بودم انگشت‌گزانم کرد

۷

دل دادم و بد کردم یک درد به صد کردم

وین جرم چو خود کردم با خود چه توانم کرد؟

۸

دی گفت نکو خواهی توبه است تورا راهی

از روی چنان ماهی من توبه ندانم کرد

۹

آخر چو فرو ماندم ترسا بچه را خواندم

بسیار سخن راندم تا راه بیانم کرد

۱۰

بنهاد ز درویشی صد تعبیه اندیشی

در پردهٔ بی‌خویشی از خویش نهانم کرد

۱۱

چون دست ز خود شستم از بند برون جستم

هر چیز که می‌جستم در حال عیانم کرد

۱۲

من بی من و بی‌ مایی افتاده بدم جایی

تا در بن دریایی بی نام و نشانم کرد

۱۳

عطار دمی گر زد بس دست که بر سر زد

هم مُهر به لب بر زد هم بند زبانم کرد

تصاویر و صوت

دیوان عطار به کوشش بدیع الزمان فروزانفر - فریدالدین محمد عطار نیشابوری - تصویر ۲۵۷

نظرات

user_image
سجاد
۱۳۹۳/۰۴/۰۶ - ۰۶:۱۵:۴۳
شاید به هم مرتبط نباشن ولی یاد " به لطف خال و خط از عارفان ربودی دل..." از حضرت حافظ افتادم !!