
عطار
غزل شمارهٔ ۲۱
۱
تا به عمدا ز رخ نقاب انداخت
خاک در چشم آفتاب انداخت
۲
سر زلفش چو شیر پنجه گشاد
آهوان را به مشک ناب انداخت
۳
تیر چشمش که عالمی خون داشت
اشتری را به یک کباب انداخت
۴
لب شیرینش چون تبسم کرد
شور در لؤلؤ خوشاب انداخت
۵
تاب در زلف داد و هر مویش
در دلم صد هزار تاب انداخت
۶
خیمهٔ عنبرینت ای مهوش
در همه حلقها طناب انداخت
۷
شوق روی چو آفتاب تو بود
کاسمان را در انقلاب انداخت
۸
شکری از لبت به سرکه رسید
سرکه را باز در شراب انداخت
۹
عرقی کرد عارض چو گلت
نظرم بر گل و گلاب انداخت
۱۰
روی ناشسته خوشتری بنشین
کاتشی روی تو در آب انداخت
۱۱
از لب تو فرید آبی خواست
در دلش آتش عذاب انداخت
تصاویر و صوت

نظرات
نادر..