
عطار
غزل شمارهٔ ۲۱۴
۱
چو طوطی خط او پر بر آورد
جهان حسن در زیر پر آورد
۲
به خوش رنگی رخش عالم برافروخت
ز سرسبزی خطش رنگی بر آورد
۳
لب چون لعلش از چشمم گهر ریخت
بر چون سیمش از رویم زر آورد
۴
گل از شرم رخ او خشک لب گشت
ز خشکی ای عجب دامن تر آورد
۵
دهان تنگ او یارب چه چشمه است
که از خنده به دریا گوهر آورد
۶
سر زلفش شکار دلبری را
هزاران حلقه در یکدیگر آورد
۷
فلک زان چنبری آمد که زلفش
فلک را نیز سر در چنبر آورد
۸
فلک در پای او چون گوی میگشت
چو چوگانش به خدمت بر سر آورد
۹
چو شد عطار لالای در او
ز زلفش خادمی را عنبر آورد
تصاویر و صوت

نظرات