
عطار
غزل شمارهٔ ۲۲۶
۱
عشق آمد و آتشی به دل در زد
تا دل به گزاف لاف دلبر زد
۲
آسوده بدم نشسته در کنجی
کامد غم عشق و حلقه بر در زد
۳
شاخ طربم ز بیخ و بن برکند
هر چیز که داشتم به هم بر زد
۴
گفتند که سیمبر نگار است او
تا رویم از آرزوی او زر زد
۵
طاوس رخش چو کرد یک جلوه
عقلم چو مگس دو دست بر سر زد
۶
از چهرهٔ او دلم چو دریا شد
دریا دیدی که موج گوهر زد
۷
عطار چو آتشین دل آمد زو
هر دم که زد از میان اخگر زد
تصاویر و صوت



نظرات
Hamishe bidar
حسین نعمتی