عطار

عطار

غزل شمارهٔ ۲۲۹

۱

گر از گره زلفت جانم کمری سازد

در جمع کله‌داران از خویش سری سازد

۲

گردون که همه کس را زو دست بود بر سر

از دست سر زلفت هر شب حشری سازد

۳

طاوس فلک هر شب شد سوخته بال و پر

هم شمع رخت سوزد گر بال و پری سازد

۴

بنمای لب و رویت تا این دل بیمارم

یا به بتری گردد یا گلشکری سازد

۵

جان عزم سفر دارد زین بیش مخور خونش

تا بو که ز خون دل زاد سفری سازد

۶

این عاشق بی زر را زر نیست تو می‌خواهی

چون وجه زرش نبود از وجه زری سازد

۷

تا زر نبود اول تا جان ندهد آخر

دیوانه بود هر کو با سیم‌بری سازد

۸

دیری است که می‌سازم تا بو که بسازی تو

چون توبه نمی‌سازی دل با دگری سازد

۹

چون نیست ز یاقوتت هم قوت و هم قوتم

عطار کنون بی تو قوت از جگری سازد

تصاویر و صوت

دیوان غزلیات و قصاید عطار به کوشش دکتر تقی تفضلی - فریدالدین محمد عطار نیشابوری - تصویر ۲۳۳
دیوان عطار به کوشش بدیع الزمان فروزانفر - فریدالدین محمد عطار نیشابوری - تصویر ۲۷۲

نظرات