
عطار
غزل شمارهٔ ۲۵۹
۱
در راه عشق هر دل کو خصم خویشتن شد
فارغ ز نیک و بد گشت ایمن ز ما و من شد
۲
نی نی که نیست کس را جز نام عشق حاصل
کان دم که عشق آمد از ننگ تن به تن شد
۳
در تافت روز اول یک ذره عشق از غیب
افلاک سرنگون گشت ارواح نعرهزن شد
۴
آن ذره عشق ناگه چون سینهها ببویید
کس را ندید محرم با جای خویشتن شد
۵
زان ذره عشق خلقی در گفتگو فتادند
وان خود چنان که آمد هم بکر با وطن شد
۶
در عشق زنده باید کز مرده هیچ ناید
عاشق نمرد هرگز کو زنده در کفن شد
۷
کو زندهای که هرگز از بهر نفس کشتن
مردود خلق آمد رسوای انجمن شد
۸
هر زنده را کزین می بویی نصیب آمد
هر موی بر تن او گویای بی سخن شد
۹
چون جان و تن درین ره دو بند صعب آمد
عطار همچو مردان در خون جان و تن شد
تصاویر و صوت




نظرات