
عطار
غزل شمارهٔ ۲۶۹
۱
قوت بار عشق تو مرکب جان نمیکشد
روشنی جمال تو هر دو جهان نمیکشد
۲
بار تو چون کشد دلم گرچه چو تیر راست شد
زانکه کمان چون تویی بازوی جان نمیکشد
۳
کون و مکان چه میکند عاشق تو که در رهت
نعرهٔ عاشقان تو کون و مکان نمیکشد
۴
نام تو و نشان تو چون به زبان برآورم
زانکه نشان و نام تو نام و نشان نمیکشد
۵
راه تو چون به سرکشم زانکه ز دوری رهت
راه تو از روندگان کس به کران نمیکشد
۶
در ره تو به قرنها چرخ دوید و دم نزد
تا ره تو به سر نشد خود به میان نمیکشد
۷
گشت فرید در رهت سوخته همچو پشهای
زانکه ز نور شمع تو ره به عیان نمیکشد
تصاویر و صوت



نظرات