
عطار
غزل شمارهٔ ۲۷۱
۱
نه دل چو غمت آمد از خویشتن اندیشد
نه عقل چو عشق آمد از جان و تن اندیشد
۲
چون آتش عشق تو شعله زند اندر دل
کم کاستتیی آن کس کز خویشتن اندیشد
۳
گر مدعی عشقت در چاه بلا افتد
کفر است درین معنی کانجا رسن اندیشد
۴
پروانه بر معنی کی محرم شمع افتد
گر در همه عمر خود از سوختن اندیشد
۵
عاشق که به صد زاری در عشق تو جان بدهد
خصمیش کند جانش گر از کفن اندیشد
۶
عاشق همه رسوا به در انجمن عالم
کانجام نگیرد ره گر ز انجمن اندیشد
۷
جانا چو دلم خستی راه سخنم بستی
عطار به صد مستی تا کی سخن اندیشد
تصاویر و صوت




نظرات