
عطار
غزل شمارهٔ ۲۷۷
۱
دی پیر من از کوی خرابات برآمد
وز دلشدگان نعرهٔ هیهات برآمد
۲
شوریده به محراب فنا سر به برافکند
سرمست به معراج مناجات برآمد
۳
چون دردی جانان به ره سینه فرو ریخت
از مشرق جان صبح تحیات برآمد
۴
چون دوست نقاب از رخ پر نور برانداخت
با دوست فرو شد به مقامات برآمد
۵
آن دیده کزان دیده توان دید جمالش
آن دیده پدید آمد و حاجات برآمد
۶
مقصود به حاصل شد و مطلوب به تعین
محبوب قرین گشت و مهمات برآمد
۷
بد باز جهان بود بدان کوی فروشد
واقبال بدان بود که شهمات برآمد
۸
دین داشت و کرامات و به یک جرعه می عشق
بیخود شد و از دین و کرامات برآمد
۹
عطار بدین کوی سراسیمه همی گشت
تا نفی شد و از ره اثبات برآمد
تصاویر و صوت


نظرات
نادر..