
عطار
غزل شمارهٔ ۲۸۴
۱
دلا دیدی که جانانم نیامد
به درد آمد به درمانم نیامد
۲
به دندان میگزم لب را که هرگز
لب لعلش به دندانم نیامد
۳
ندیدیم هیچ روزی تیر مژگانش
که جوی خون به مژگانم نیامد
۴
ندیدیم هیچ وقتی لعل خندانش
که خود از چشم گریانم نیامد
۵
چه تابی بود در زلف چو شستش
که آن صد بار در جانم نیامد
۶
بسی دستان بکردم لیک در دست
سر زلفش به دستانم نیامد
۷
سر زلفش بسی دارد ره دور
ولی یک ره به پایانم نیامد
۸
چگونه آن همه ره پیش گیرم
که آن ره جز پریشانم نیامد
۹
بسی هندوست زلف کافرش را
یکی زانها مسلمانم نیامد
۱۰
به آسانی ز زلفش سر نپیچم
که با عطار آسانم نیامد
تصاویر و صوت


نظرات