
عطار
غزل شمارهٔ ۲۸۶
۱
آنها که در هوای تو جانها بدادهاند
از بینشانی تو نشانها بدادهاند
۲
من در میانه هیچ کسم وز زبان من
این شرحها که میرود آنها بدادهاند
۳
آن عاشقان که راست چو پروانهٔ ضعیف
از شوق شمع روی تو جانها بدادهاند
۴
با من بگفتهاند که فانی شو از وجود
کاندر فنای نفس روانها بدادهاند
۵
عطار را که عین عیان شد کمال عشق
اندر حضور عقل عیانها بدادهاند
تصاویر و صوت



نظرات