
عطار
غزل شمارهٔ ۲۹۰
۱
ز لعلت زکاتی شکر میستاند
ز رویت براتی قمر میستاند
۲
به یک لحظه چشمت ز عشاق صد جان
به یک غمزهٔ حیلهگر میستاند
۳
سزد گر ز رشک نظر خون شود دل
که داد از جمالت نظر میستاند
۴
خطت طوطی است آب حیوانش در بر
کزان آب حیوان شکر میستاند
۵
زهی ترکتازی که لوح چو سیمت
خطی سبزم آورد و زرمیستاند
۶
مرا نیست زر چون دهم زر ولیکن
دهم در عوض جان اگر میستاند
۷
مرا گفت جان را خطر نیست زر ده
که چشمم زر بیخطر میستاند
۸
اگرچه لبت خشک و چشمت تر آمد
مخور غم که زر خشک و تر میستاند
۹
عیار از رخ زرد عطار دارد
زری کان بت سیمبر میستاند
تصاویر و صوت


نظرات