
عطار
غزل شمارهٔ ۲۹۴
۱
عقل در عشق تو سرگردان بماند
چشم جان در روی تو حیران بماند
۲
ذرهای سرگشتگی عشق تو
روز و شب در چرخ سرگردان بماند
۳
چون ندید اندر دو عالم محرمی
آفتاب روی تو پنهان بماند
۴
هر که چوگان سر زلف تو دید
همچو گویی در خم چوگان بماند
۵
پای و سر گم کرد دل تا کار او
چون سر زلف تو بیپایان بماند
۶
هر که یکدم آن لب و دندان بدید
تا ابد انگشت در دندان بماند
۷
هر که جست آب حیات وصل تو
جاودان در ظلمت هجران بماند
۸
ور کسی را وصل دادی بی طلب
دایما در درد بی درمان بماند
۹
ور کسی را با تو یک دم دست داد
عمر او در هر دو عالم آن بماند
۱۰
حاصل عطار در سودای تو
دیدهای گریان دلی بریان بماند
تصاویر و صوت

نظرات