
عطار
غزل شمارهٔ ۲۹۵
۱
دلم بی عشق تو یک دم نماند
چه میگویم که جانم هم نماند
۲
چو با زلفت نهم صد کار برهم
یکی چون زلف تو بر هم نماند
۳
واگر صد توبهٔ محکم بیارم
ز شوق تو یکی محکم نماند
۴
جهان عشق تو نادر جهانی است
که آنجا رسم مدح و ذم نماند
۵
دلی کز عشق عین درد گردد
ز دردش در جهان مرهم نماند
۶
اگر یگ ذره از اندوه نایافت
به عالم برنهی عالم نماند
۷
کسی کو در غم عشقت فرو شد
ز دو کونش به یک جو غم نماند
۸
مزن دم پیش کس از سر این کار
که یک همدم تو را همدم نماند
۹
اگرچه آینه نقش تو دارد
چو با او دم زنی محرم نماند
۱۰
اگر عطار بی درد تو ماند
به جان تازه به دل خرم نماند
تصاویر و صوت



نظرات