
عطار
غزل شمارهٔ ۳۰۱
۱
از می عشق نیستی هر که خروش میزند
عشق تو عقل و جانش را خانه فروش میزند
۲
عاشق عشق تو شدم از دل و جان که عشق تو
پرده نهفته میدرد زخم خموش میزند
۳
دل چو ز درد درد تو مست خراب میشود
عمر وداع میکند عقل خروش میزند
۴
گرچه دل خراب من از می عشق مست شد
لیک صبوح وصل را نعره به هوش میزند
۵
دل چو حریف درد شد ساقی اوست جان ما
دل می عشق میخورد جام دم نوش میزند
۶
تا دل من به مفلسی از همه کون درگذشت
از همه کینه میکشد بر همه دوش میزند
۷
تا ز شراب شوق تو دل بچشید جرعهای
جملهٔ پند زاهدان از پس گوش میزند
۸
ای دل خسته نیستی مرد مقام عاشقی
سیر شدی ز خود مگر خون تو جوش میزند
۹
جان فرید از بلی مست می الست شد
شاید اگر به بوی او لاف سروش میزند
تصاویر و صوت


نظرات
نادر..