
عطار
غزل شمارهٔ ۳۱۱
۱
چو تاب در سر آن زلف دلستان فکند
هزار فتنه و آشوب در جهان فکند
۲
چو شور پستهٔ تو تلخیی کند به شکر
هزار شور و شغب در شکرستان فکند
۳
چو خلق را به سر آستین به خود خواند
به غمزهشان بکشد خون برآستان فکند
۴
چون جشن ساخت بتان را چو خاتمی شد ماه
که بو که خاتم مه نیز در میان فکند
۵
به پیش خلق مرا دی بزد به زخم زبان
که تا به طنز مرا خلق در زبان فکند
۶
بتا ز زلف تو زان خیره گشت روی زمین
که سایه بر سر خورشید آسمان فکند
۷
اگر شبی برم آیی به جان تو که دلم
بر آتش تو به جای سپند جان فکند
۸
دلم ببردی و عطار اگر ز پس آید
چنان بود که پس تیر در، کمان فکند
تصاویر و صوت


نظرات