
عطار
غزل شمارهٔ ۳۲۲
۱
عشق بی درد ناتمام بود
کز نمک دیگ را طعام بود
۲
نمک این حدیث درد دل است
عشق بی درد دل حرام بود
۳
کشته عشق گرد و سوخته شو
زانکه بی این دو کار خام بود
۴
کشتهٔ عشق را به خون شویند
آب اگر نیست خون تمام بود
۵
کفن عاشقان ز خون سازند
کفنی به ز خون کدام بود
۶
از ازل تا ابد ز مستی عشق
بی قراری علیالدوام بود
۷
در ره عاشقان دلی باید
که منزه ز دال و لام بود
۸
نه خریدار نیک و بد باشد
نه گرفتار ننگ و نام بود
۹
سرفرازی و خواجگی نخرد
جملهٔ خلق را غلام بود
۱۰
نبود تیغش و اگر باشد
با همه خلق در نیام بود
۱۱
همچو خود بی قرار و مست کند
هر که را پیش او مقام بود
۱۲
گاهگاهی چنین شود عطار
بو که این دولتش مدام بود
تصاویر و صوت



نظرات