
عطار
غزل شمارهٔ ۳۴۰
۱
چون تو جانان منی جان بی تو خرم کی شود
چون تو در کس ننگری کس با تو همدم کی شود
۲
گر جمال جانفزای خویش بنمایی به ما
جان ما گر در فزاید حسن تو کم کی شود
۳
دل ز من بردی و پرسیدی که دل گم کردهای
این چنین طراریت با من مسلم کی شود
۴
عهد کردی تا من دلخسته را مرهم کنی
چون تو گویی یا کنی این عهد محکم کی شود
۵
چون مرا دلخستگی از آرزوی روی توست
این چنین دل خستگی زایل به مرهم کی شود
۶
غم از آن دارم که بی تو همچو حلقه بر درم
تا تو از در در نیایی از دلم غم کی شود
۷
خلوتی میبایدم با تو زهی کار کمال
ذرهای همخلوت خورشید عالم کی شود
۸
نیستی عطار مرد او که هر تر دامنی
گر به میدان لاشه تازد رخش رستم کی شود
تصاویر و صوت




نظرات
مصطفی
مریم
بیداد
ایرج
سجاد
پاسخ ایرج و بیداد عزیزبنده هم مجدد کنسرت ارزشمند همنوا با بم رو شنیدم و با دقت بیشتری به مصرع و کلمه مورد بحث گوش کردم. به نظر من هم استاد شجریان اشتباها از کلمه "مردن" استفاده میکننند.
وحید
منصور حاجی باقری
امیرالملک
محمد
nabavar