عطار

عطار

غزل شمارهٔ ۳۴۳

۱

ای کوی توام مقصد و ای روی تو مقصود

وی آتش عشق تو دلم سوخته چون عود

۲

چه باک اگرم عقل و دل و جان بنماند

گو هیچ ممان زانکه تویی زین همه مقصود

۳

در عشق تو جانم که وجود و عدمش نیست

دانی تو که چون است نه معدوم و نه موجود

۴

هر آدمی‌یی را که کفی خاک سیاه است

بی‌واسطه دادی تو وجودی ز سر جود

۵

چون ژنده قبایی است که آن خاص ایاز است

تا چند کند سرکشی از خلعت محمود

۶

مردانه در این راه درآ ای دل غافل

کز عشق نه مقبول بود مرد نه مردود

۷

چون خضر برون آی ازین سد نهادت

تا باز گشایند تو را این ره مسدود

۸

هرچیز که در هر دو جهان بستهٔ آنی

آن است تورا در دو جهان مونس و معبود

۹

عطار اگر سایه‌صفت گم شود از خود

خورشید بقا تابدش از طالع مسعود

تصاویر و صوت

دیوان عطار به کوشش بدیع الزمان فروزانفر - فریدالدین محمد عطار نیشابوری - تصویر ۳۴۲

نظرات