
عطار
غزل شمارهٔ ۳۴۷
۱
برق عشق از آتش و از خون جهد
چون به جان و دل رسد بیچون جهد
۲
دل کسی دارد که در جانش ز عشق
هر زمانی برق دیگرگون جهد
۳
کشتیام بر آب دریا هست و من
منتظر تا باد دریا چون جهد
۴
گر نباشد باد سخت از پیش و پس
بو که این کشتیم با هامون جهد
۵
کشتییی هرگز ازین دریای ژرف
هیچکس را جست تا اکنون جهد؟!
۶
کی بود آخر که بادی در رسد
در خم آن طرهٔ میگون جهد
۷
بوی زلف او به جان ما رسد
دل ز دست صد بلا بیرون جهد
۸
خون عشقش هر شبی زان میخورم
تا رگم در عشق روزافزون جهد
۹
چون رگ عشق تو دارم خون بیار
تا درآشامم که از رگ خون جهد
۱۰
گر کند عطار از زلفش رسن
از میان چنبر گردون جهد
تصاویر و صوت


نظرات