عطار

عطار

غزل شمارهٔ ۳۵۴

۱

هر که را دانهٔ نار تو به دندان آید

هر دم از چشمهٔ خضرش مدد جان آید

۲

کو سکندر که لب چشمهٔ حیوان دیدم

تا به عهد تو سوی چشمهٔ حیوان آید

۳

عقل سرکش چو ببیند لب و دندان تو را

پیش لعل لب تو از بن دندان آید

۴

هر که در حال شد از زلف پریشانت دمی

حال او چون سر زلف تو پریشان آید

۵

وانکه بر طرهٔ زیر و زبرت دست گشاد

از پس و پیش برو ناوک مژگان آید

۶

چون سر زلف تو از مشک شود چوگان ساز

همچو گویی سر مردانش به چوگان آید

۷

سر مردان جهان در سر چوگان تو شد

مرد کو در ره عشقت که به میدان آید

۸

در ره عشق تو سرگشته بماندیم و هنوز

نیست امید که این راه به پایان آید

۹

ماند عطار کنون چشم به ره گوش به در

تا ز نزدیک تو ای ماه چه فرمان آید

تصاویر و صوت

دیوان عطار به کوشش بدیع الزمان فروزانفر - فریدالدین محمد عطار نیشابوری - تصویر ۳۴۸

نظرات