
عطار
غزل شمارهٔ ۳۷۶
۱
در ره عشق تو پایان کس ندید
راه بس دور است و پیشان کس ندید
۲
گرد کویت چون تواند دید کس
زانکه تو در جانی و جان کس ندید
۳
از نهانی کس ندیدت آشکار
وز هویداییت پنهان کس ندید
۴
بلعجب دردی است دردت کاندرو
تا قیامت روی درمان کس ندید
۵
در خرابات خراب عشق تو
یک حریف آب دندان کس ندید
۶
گوهر وصلت از آن در پرده ماند
کز جهان شایستهٔ آنکس ندید
۷
در بیابانت ز چندین سوخته
یک نشان از صد هزاران کس ندید
۸
بس دل شوریده کاندر راه عشق
جان بداد و روی جانان کس ندید
۹
جمله در راهت فرو رفته به خاک
بوالعجب تر زین بیابان کس ندید
۱۰
خون خور ای عطار و تن در صبر ده
کانچه میجویی تو آسان کس ندید
تصاویر و صوت



نظرات