
عطار
غزل شمارهٔ ۳۷۷
۱
هنگام صبوح آمد ای هم نفسان خیزید
یاران موافق را از خواب برانگیزید
۲
یاران همه مشتاقند در آرزوی یک دم
می در فکن ای ساقی از مست نپرهیزید
۳
جامی که تهی گردد از خون دلم پر کن
وانگه می صافی را با درد میامیزید
۴
چون روح حقیقی را افتاد می اندر سر
این نفس بهیمی را از دار در آویزید
۵
خاکی که نصیب آمد از جور فلک ما را
آن خاک به چنگ آرید بر فرق فلک ریزید
۶
یاران قدیم ما در موسم گل رفتند
خون جگر خود را از دیده فرو ریزید
۷
عطار گریزان است از صحبت نا اهلان
گر عین عیان خواهید از خلق بپرهیزید
تصاویر و صوت

نظرات