
عطار
غزل شمارهٔ ۳۸۹
۱
بردار صراحیی ز خمار
بربند به روی خرقه زنار
۲
با دردکشان دردپیشه
بنشین و دمی مباش هشیار
۳
یا پیش هوا به سجده درشو
یا بند هوا ز پای بردار
۴
تا چند نهان کنی به تلبیس
این دین مزورت ز اغیار
۵
تا کی ز مذبذبین بوی تو
یک لحظه نخفته و نه بیدار
۶
گر زن صفتی به کوی سر نه
ور مرد رهی درآی در کار
۷
سر در نه و هرچه بایدت کن
گه کعبه مجوی و گاه خمار
۸
چون سیر شدی ز هرزه کاری
آنگاه به دین درآی یکبار
۹
گه آیی و گاه بازگردی
این نیست نشان مرد دیندار
۱۰
چیزی که صلاح تو در آن است
بنیوش که با تو گفت عطار
تصاویر و صوت

نظرات
عباس شهسوار