
عطار
غزل شمارهٔ ۳۹۹
۱
جان به لب آوردم ای جان درنگر
میشوم با خاک یکسان درنگر
۲
چند خواهم بود نی دنیا نه دین
عاجز و فرتوت و حیران درنگر
۳
دور از روی تو کار خویش را
مینبینم روی درمان درنگر
۴
میفروشم آبروی خویشتن
بر درت چون خاک ارزان درنگر
۵
گر نگه کردن به من ننگ آیدت
سوی من از دیده پنهان درنگر
۶
تا فتادم از تو یوسفروی دور
ماندهام در چاه و زندان درنگر
۷
بی سر زلف تو چون دیوانهای
سر نهادم در بیابان درنگر
۸
چون به جز تو ننگرم من در دو کون
تو به من نیز آخر ای جان درنگر
۹
عشق در وصل تو عطار را
کرد غرق بحر هجران درنگر
تصاویر و صوت



نظرات