
عطار
غزل شمارهٔ ۴۰۴
۱
گرفتم عشق روی تو ز سر باز
همیپرسم ز کوی تو خبر باز
۲
چه گر عشق تو دریایی است آتش
فکندم خویشِتن را در خطر باز
۳
دواسبه راه رندان برگرفتم
به کار خود درافتادم ز خر باز
۴
فتادم در میان دُردنوشان
نهادم زهد و قرایی به در باز
۵
میان جمع رندان خرابات
چو شمعی آمدم رفتم به سر باز
۶
چنان از دردیت بی خویش گشتم
که گفتم نیست از جانم اثر باز
۷
منم جانا و جانی در هوایت
ندارم هیچ جز جانی دگر باز
۸
دلم زنجیر هستی بگسلاند
اگر بر دل کنی ناگاه در باز
۹
همای همتم از غیرت تو
نیارد کرد از هم بال و پر باز
۱۰
چه میگویم که جانها نیست گردد
اگر گیری ز جانها یک نظر باز
۱۱
دل عطار از آهی که دانی
رهی دارد به سوی تو سحر باز
تصاویر و صوت



نظرات