
عطار
غزل شمارهٔ ۴۰۵
۱
عشق تو مرا ستد ز من باز
وافگند مرا ز جان و تن باز
۲
تا خاص خودم گرفت کلی
مینگذارد مرا به من باز
۳
بگرفت مرا چنان که مویی
نتوان آمد به خویشتن باز
۴
آن جامه که از تو جان ما یافت
می نتوان کرد از شکن باز
۵
روزی ز شکن کنند بازش
کز چهرهٔ ما شود کفن باز
۶
کی در تو رسد کسی که جاوید
در راه تو ماند مرد و زن باز
۷
چون در تو نمیتوان رسیدن
نومید نمیتوان شدن باز
۸
درد تو رسیدهٔ تمام است
من بی تو دریده پیرهن باز
۹
چون لاف وصال تو میزنم من
چون پرده کنم ازین سخن باز
۱۰
چون میدانم که روز آخر
حسرت ماند ز من به تن باز
۱۱
از قرب تو کان وطنگهم بود
دل مانده ز نفس راهزن باز
۱۲
عطار از آن وطن فتاده است
او را برسان بدان وطن باز
تصاویر و صوت



نظرات
..