
عطار
غزل شمارهٔ ۴۲۰
۱
گر مرد رهی ز رهروان باش
در پردهٔ سر خون نهان باش
۲
بنگر که چگونه ره سپردند
گر مرد رهی تو آن چنان باش
۳
خواهی که وصال دوست یابی
با دیده درآی و بی زبان باش
۴
از بند نصیب خویش برخیز
دربند نصیب دیگران باش
۵
در کوی قلندری چو سیمرغ
میباش به نام و بی نشان باش
۶
بگذر تو ازین جهان فانی
زنده به حیات جاودان باش
۷
در یک قدم این جهان و آن نیز
بگذار جهان و در جهان باش
۸
منگر تو به دیدهٔ تصرف
بیرون ز دو کون این و آن باش
۹
عطار ز مدعی بپرهیز
رو گوشهنشین و در میان باش
تصاویر و صوت


نظرات
حمید
تبسم
سهراب
محسن
سپیدار
یوناس حسینی