عطار

عطار

غزل شمارهٔ ۴۲۲

۱

منم اندر قلندری شده فاش

در میان جماعتی اوباش

۲

همه افسوس خواره و همه رند

همه دردی کش و همه قلاش

۳

ترک نیک و بد جهان گفته

که جهان خواه باش و خواه مباش

۴

دام دیوانگی بگسترده

تا به دام اوفتاده عقل معاش

۵

ساقیا چند خسبی آخر خیز

که سپهرت نمی‌دهد خشخاش

۶

بنشان از دلم غبار به می

که تویی صحن سینه را فراش

۷

گر تو در معرفت شکافی موی

ور زبان تو هست گوهر پاش

۸

یک سر موی بیش و کم نشود

زانچه بنگاشت در ازل نقاش

۹

تو چه دانی که در نهاد کثیف

آفتاب است روح یا خفاش

۱۰

عاشقی خواه اوفتاده ز شوق

بر سر فرش شمع همچو فراش

۱۱

چه کنی زاهدی که از سردی

بجهد بیست رش ز بیم رشاش

۱۲

زاهد خام خویش‌بین هرگز

نشود پخته گر نهی در داش

۱۳

هست زاهد چو آن دروگر بد

که کند سوی خود همیشه تراش

۱۴

مرد ایثار باش و هیچ مترس

که نترسد ز مردگان نباش

۱۵

من نیم خرده گیر و خرده شناس

که ندارم ز خرده هیچ قماش

۱۶

دور باشید از کسی که مدام

کفر دارد نهفته، ایمان فاش

۱۷

چون نیم زاهد و نیم فاسق

از چه قومم بدانمی ای کاش

۱۸

چه خبر داری این دم ای عطار

تا قدم درنهی درین ره باش

تصاویر و صوت

دیوان عطار به اهتمام و تصحیح تقی تفضلی - فرید الدین محمد عطار نیشابوری - تصویر ۴۳۸
دیوان عطار به کوشش بدیع الزمان فروزانفر - فریدالدین محمد عطار نیشابوری - تصویر ۳۹۲

نظرات

user_image
..
۱۳۹۹/۰۵/۲۱ - ۲۲:۳۸:۳۶
مرد ایثار باش و هیچ مترسکه نترسد ز مردگان نبّاش..