
عطار
غزل شمارهٔ ۴۲۴
۱
بیچاره دلم که نرگس مستش
صد توبه به یک کرشمه بشکستش
۲
از شوق رخش چو مست شد چشمش
از من چه عجب اگر شوم مستش
۳
دستآویزی شگرف میبینم
هفتاد و دو فرقه را خم شستش
۴
خورشید که دست برد در خوبی
نتواند ریخت آب بر دستش
۵
چون ماه که رخش حسن میتازد
صد غاشیهکش به دلبری هسش
۶
صد جان باید به هر دمم تا من
بر فرق کنم نثار پیوستش
۷
جانا دل من که مرغ دام توست
از دام تو دست کی دهد جستش
۸
عقلی که گرهگشای خلق آمد
سودای رخ تو رخت بربستش
۹
عطار به تحفه گر فرستد جان
فریاد همی کند که مفرستش
تصاویر و صوت


نظرات