
عطار
غزل شمارهٔ ۴۳۹
۱
دلی کامد ز عشق دوست در جوش
بماند تا قیامت مست و مدهوش
۲
ز بسیاری که یاد آرد ز معشوق
کند یکبارگی خود را فراموش
۳
بر امّید وصال دوست هر دم
قدحها زهر ناکامی کند نوش
۴
برون آید ز جمع خودنمایان
بیندازد ردای و فوطه از دوش
۵
اگر بی دوست یک دم زو برآید
شود در ماتم آن دم سیهپوش
۶
فروماند زبان او ز گفتن
بماند تا ابد حیران و خاموش
۷
درین اندیشه هرگز نیز دیگر
بننشیند دل عطار از جوش
تصاویر و صوت

نظرات