
عطار
غزل شمارهٔ ۴۴۲
۱
هر که هست اندر پی بهبود خویش
دور افتادست از مقصود خویش
۲
تو ایازی پوستین را یاد دار
تا نیفتی دور از محمود خویش
۳
عاشقی باید که بر هم سوزد او
عالمی از آه خون آلود خویش
۴
نیست از تو یک نفس خشنود دوست
تا تو هستی یک نفس خشنود خویش
۵
زاهد افسرده چوب سنجد است
خوش بسوز ای عاشق اکنون عود خویش
۶
حلقهٔ معشوق گیر و وقف کن
بر در او جان غم فرسود خویش
۷
چون درین سودا زیان از سود به
پس درین سودا زیان کن سود خویش
۸
تا کی از بود تو و نابود تو
درگذر از بود و از نابود خویش
۹
آتشی در هستی تاریک زن
پس برون آی از میان دود خویش
۱۰
گر فنا گردی چو عطار از وجود
فال گیر از طالع مسعود خویش
تصاویر و صوت



نظرات