
عطار
غزل شمارهٔ ۴۴۹
۱
عقل کجا پی برد شیوهٔ سودای عشق
باز نیابی به عقل سر معمای عشق
۲
عقل تو چون قطرهای است مانده ز دریا جدا
چند کند قطرهای فهم ز دریای عشق
۳
خاطر خیاط عقل گرچه بسی بخیه زد
هیچ قبایی ندوخت لایق بالای عشق
۴
گر ز خود و هر دو کَون پاک تبرّا کنی
راست بود آن زمان از تو تولای عشق
۵
ور سر مویی ز تو با تو بماند به هم
خام بود از تو خام پختن سودای عشق
۶
عشق چو کار دل است دیدهٔ دل باز کن
جان عزیزان نگر مست تماشای عشق
۷
دوش درآمد به جان دمدمهٔ عشق او
گفت اگر فانیی هست تو را جای عشق
۸
جان چو قدم در نهاد تا که همی چشم زد
از بن و بیخش بکند قوت و غوغای عشق
۹
چون اثر او نماند محو شد اجزای او
جای دل و جان گرفت جملهٔ اجزای عشق
۱۰
هست درین بادیه جملهٔ جانها چو ابر
قطرهٔ باران او درد و دریغای عشق
۱۱
تا دل عطار یافت پرتو این آفتاب
گشت ز عطار سیر، رفت به صحرای عشق
تصاویر و صوت

نظرات
محمد
محمد
حامد
MR
حسین
فرزاد شهزاد
احمد
ایلیا
احمد آذرکمان ۰۴۹۰۳۰۰۶۶۹.a@gmail.com
مهدی
جمال
مینا کریمی
اصیلا
امیربهادر
امیر محمد
مهدی هیچ
سید محسن
سید محسن
محسن جهان