
عطار
غزل شمارهٔ ۴۵۰
۱
ای عشق تو با وجود هم تنگ
در راه تو کفر و دین به یک رنگ
۲
بی روی تو کعبهها خرابات
بی نام تو نامها همه ننگ
۳
در عشق تو هر که نیست قلاش
دور است به صد هزار فرسنگ
۴
قلاشان را درین ولایت
از دار همی کنند آونگ
۵
عشقت به ترازوی قیامت
دو کون نسخت نیم جو سنگ
۶
قرابهٔ ننگ و شیشهٔ نام
افتاد و شکست بر سر سنگ
۷
زنار مغانه بر میان بند
وانگه به کلیسیا کن آهنگ
۸
مردانه درآی کاندرین راه
نه بوی همی خرند و نه رنگ
۹
راهی است دراز و عمر کوتاه
باری است گران و مرکبی لنگ
۱۰
کلی ز سر وجود برخیز
افتاده مباش بر در تنگ
۱۱
میدان به یقین که در دو عالم
در راه تو نیست جز تو خرسنگ
۱۲
برخیز ز راه خود چو عطار
تا بازرهی ز صلح و از جنگ
تصاویر و صوت



نظرات