
عطار
غزل شمارهٔ ۴۶
۱
چون کنم معشوق عیار آمدست
دشنه در کف سوی بازار آمدست
۲
دشنهٔ او تشنهٔ خون دل است
لاجرم خونریز و خونخوار آمدست
۳
همچنان کان پسته میریزد شکر
همچنان آن دشنه خونبار آمدست
۴
هست ترک و من به جان هندوی او
لاجرم با تیغ در کار آمدست
۵
صبحدم هر روز با کرباس و تیغ
پیش تیغ او به زنهار آمدست
۶
آینه بر روی خود میداشتست
تا به خود بر عاشق زار آمدست
۷
از وصال او کسی کی برخورد
کو به عشق خود گرفتار آمدست
۸
او ز جمله فارغ است و هر کسی
اندرین دعوی پدیدار آمدست
۹
لیک چون تو بنگری در راه عشق
قسم هر کس محض پندار آمدست
۱۰
عاشق او و عشق او معشوقه اوست
کیستی تو چون همه یار آمدست
۱۱
جز فنائی نیست چون میبنگرم
آنچه از وی قسم عطار آمدست
تصاویر و صوت


نظرات
نادر..