
عطار
غزل شمارهٔ ۴۶۱
۱
عاشق لعل شکربار توام
فتنهٔ زلف نگونسار توام
۲
هیچ کارم نیست جز اندوه تو
روز و شب پیوسته در کار توام
۳
بر من بی دل جهان مفروش از آنک
کز میان جان خریدار توام
۴
تو چو خورشیدی و من چو ذرهام
کی من مسکین سزاوار توام
۵
گفتهای کم گیر جان در عشق من
کم گرفتم چون گرفتار توام
۶
گر بخواهی ریخت خونم باک نیست
من درین خون ریختن یار توام
۷
جان من دربند صد اندوه باد
گر به جان دربند آزار توام
۸
بر دل و جانم مکن زور ای صنم
کز دل و جان عاشق زار توام
۹
چون پدید آمد رخت از زیر زلف
تا بدیدم ناپدیدار توام
۱۰
زلف مشکین برگشای و برفشان
کز سر زلف تو عطار توام
تصاویر و صوت




نظرات