
عطار
غزل شمارهٔ ۴۶۴
۱
فتنهٔ زلف دلربای توام
تشنهٔ جام جانفزای توام
۲
نیست چون زلف تو سر خویشم
گرچه چون زلف در قفای توام
۳
جز هوای توام نمیسازد
زانکه پروردهٔ هوای توام
۴
گر غباری است از منت زآن است
که من خسته خاک پای توام
۵
تا کنارم ز اشک دریا شد
نیست کاری جز آشنای توام
۶
چون به صد وجه تو بلای منی
من به صد درد مبتلای توام
۷
از همه فارغم که در دو جهان
می نیاید به جز رضای توام
۸
بس بود از دو عالم این ملکم
که تو آنی که من گدای توام
۹
از وجود فرید سیر شدم
گمشده در عدم برای توام
تصاویر و صوت

نظرات
خیام