
عطار
غزل شمارهٔ ۴۷۳
۱
از بس که روز و شب غم بر غم کشیدهام
شادی فکندهام غم بر غم گزیدهام
۲
شادی به روی غم که غمم غمگسار گشت
کم غم چو روی شادی عالم بدیدهام
۳
گر نیز شادی است درین آشیان غم
من شادیی ندیدهام اما شنیدهام
۴
کس را مباد با من و با درد من رجوع
زیرا که درد عشق مسلم خریدهام
۵
تا کی ز درد عشق زنم لاف چون ز نفس
دایم به دل رمیده به تن آرمیدهام
۶
هرگز دمی نیافتهام هیچ فرصتی
چندانکه با سگان طبیعت چخیدهام
۷
گرچه قدم نداشتهام در مقام عدل
باری ز اهل ظلم قدم در کشیدهام
۸
در گوشهای نشسته بسی خون بخوردهام
بر جایگه فسرده بسی ره بریدهام
۹
عمرم گذشت در بچه طبعی و من هنوز
از حرص و آز چون بچهٔ نا رسیدهام
۱۰
هر روز در خزانهٔ عطار کمتر است
دری که از سفینهٔ دانش گزیدهام
تصاویر و صوت


نظرات
بهزاد فیروزنیا
سعید اسکندری