
عطار
غزل شمارهٔ ۴۷۷
۱
تو بلندی عظیم و من پستم
چکنم تا به تو رسد دستم
۲
تا که سر زیر پای تو ننهم
نرسم بر چنان که خود هستم
۳
تا چنین هستیی حجابم بود
آن ز من بود رخت بربستم
۴
چون ز هستی خویش نیست شدم
لاجرم یا نه نیست یا هستم
۵
گرچه وصل تو نیست یک نفسم
اشتیاق تو هست پیوستم
۶
خود تو دانی کز اشتیاق تو بود
در دو عالم به هرچه پیوستم
۷
دوش عشقت درآمد از در دل
من ز غیرت ز پای ننشستم
۸
گفت بنشین و جام و جم در ده
تا ز جام جمت کنی مستم
۹
گفتمش جام جم به دستم بود
طفل بودم ز جهل بشکستم
۱۰
گفت اگر جام جم شکست تورا
دیگری به از آنت بفرستم
۱۱
سخت درمانده بودم و عاجز
چون شنیدم من این سخن رستم
۱۲
آفتابی برآمد از جانم
من ز هر دو جهان برون جستم
۱۳
از بلندی که جان من بر شد
عرش و کرسی به جمله شد پستم
۱۴
چون شوم من ورای هر دو جهان
ماه و ماهی فتاد در شستم
۱۵
عمر عطار شد هزاران قرن
چند گویی ز پنجه و شستم
تصاویر و صوت


نظرات
سید محسن