
عطار
غزل شمارهٔ ۴۸۵
۱
آنچه من در عشق جانان یافتم
کمترین چیزها جان یافتم
۲
چون به پیدایی بدیدم روی دوست
صد هزاران راز پنهان یافتم
۳
چون به مردم هم ز خویش و هم ز خلق
زندگی جان ز جانان یافتم
۴
چون درافتادم به پندار بقا
در بقا خود را پریشان یافتم
۵
چون فرو رفتم به دریای فنا
در فنا در فراوان یافتم
۶
تا نپنداری که این دریای ژرف
نیست دشوار و من آسان یافتم
۷
صد هزاران قطره خون از دل چکید
تا نشان قطرهای زآن یافتم
۸
خود چه بحر است این که در عمری دراز
هرگزش نه سر نه پایان یافتم
۹
شمعهای عشق از سودای دوست
در دل عطار سوزان یافتم
تصاویر و صوت



نظرات