
عطار
غزل شمارهٔ ۴۹۸
۱
ای عشق بی نشان ز تو من بی نشان شدم
خون دلم بخوردی و در خورد جان شدم
۲
چون کرمپیله، عشق تنیدم به خویش بر
چون پرده راست گشت من اندر میان شدم
۳
دیگر که داندم چو من از خود برآمدم
دیگر که بیندم چو من از خود نهان شدم
۴
چون در دل آمدم آنچه زبان لال گشت از آن
در خامشی و صبر چنین بی زبان شدم
۵
مرده چگونه بر سر دریا فتد ز قعر
من در میان آتش عشقت چنان شدم
۶
مرغی بدم ز عالم غیبی برآمده
عمری به سر بگشتم و با آشیان شدم
۷
چون بر نتافت هر دو جهان بار جان من
بیرون ز هر دو در حرم جاودان شدم
۸
عطار چند گویی ازین گفت توبه کن
نه توبه چون کنم که کنون کامران شدم
تصاویر و صوت




نظرات
..