
عطار
غزل شمارهٔ ۵۰
۱
ندانم تا چه کارم اوفتادست
که جانی بی قرارم اوفتادست
۲
چنان کاری که آن کس را نیفتاد
به یک ساعت هزارم اوفتادست
۳
همان آتش که در حلاج افتاد
همان در روزگارم اوفتادست
۴
دلم را اختیاری مینبینم
خلل در اختیارم اوفتادست
۵
مگر با حلقههای زلف معشوق
شماری بیشمارم اوفتادست
۶
مگر در عشق او نادیده رویش
دلی پر انتظارم اوفتادست
۷
شبی بوی می او ناشنوده
نصیب از وی خمارم اوفتادست
۸
هزاران شب چو شمعی غرقه در اشک
سر خود در کنارم اوفتادست
۹
هزاران روز بس تنها و بی کس
مصیبتهای زارم اوفتادست
۱۰
اگر تر دامن افتادم عجب نیست
که چشمی اشکبارم اوفتادست
۱۱
کجا مردی است در عالم که او را
نظر بر کار و بارم اوفتادست
۱۲
نیفتاد آنچه از عطار افتاد
که تا او هست کارم اوفتادست
تصاویر و صوت


نظرات