
عطار
غزل شمارهٔ ۵۱۴
۱
تا عشق تو در میان جان دارم
جان پیش در تو بر میان دارم
۲
اشکم چو به صد زبان سخن گوید
راز دل خویش چون نهان دارم
۳
در عشق تو بس سبکدل افتادم
کز بادهٔ عشق سر گران دارم
۴
گفتم چو به تو نمیرسم باری
نامت همه روز بر زبان دارم
۵
چون کرد فراق تو زبان بندم
چه روز و چه روزگار آن دارم
۶
چون کار نمیکند فغان بی تو
از دست غم تو چون فغان دارم
۷
در خاطر هیچکس نمیآید
شوری که از آن شکرستان دارم
۸
گفتم شکریم ده به جان تو
کاخر من دلشکسته جان دارم
۹
گفتی که تو را شکر زیان دارد
گو دار که من بسی زیان دارم
۱۰
تا چند رخت به آستین پوشی
تا کی ز تو سر بر آستان دارم
۱۱
گفتی که جهان به کام عطار است
من بی تو کجا سر جهان دارم
تصاویر و صوت




نظرات