عطار
غزل شمارهٔ ۵۱۹
۱
سر مویی سر عالم ندارم
چه عالم چون سر خود هم ندارم
۲
چنان گم گشته‌ام از خویش رفته
که گویی عمر جز یک دم ندارم
۳
ندارم دل بسی جستم دلم باز
وگر دارم درین عالم ندارم
۴
چو دل را می‌نیابم ذره‌ای باز
چرا خود را بسی ماتم ندارم
۵
بحمدالله که از بود و نبودم
اگر شادی ندارم غم ندارم
۶
چه می‌گویم که مجروحم چنان سخت
که در هر دو جهان مرهم ندارم
۷
جهانی راز دارم مانده در دل
که را گویم چو یک محرم ندارم
۸
حریفی می‌کنم با هفت دریا
ولیکن زور یک شبنم ندارم
۹
بسی گوهر دهد دریام هر دم
ولی چون ناقصم محکم ندارم
۱۰
اگر یک گوهر آید قسم عطار
به قدر از هر دو کونش کم ندارم
تصاویر و صوت
نظرات