
عطار
غزل شمارهٔ ۵۲۲
۱
اگر عشقت به جای جان ندارم
به زلف کافرت ایمان ندارم
۲
چو گفتی ننگ میداری ز عشقم
که من معشوق اینم کان ندارم
۳
اگر جانم بخواهد شد ز عشقت
غم عشق تورا فرمان ندارم
۴
تو گفتی رو مکن در من نگاهی
که خوبی دارم و پیمان ندارم
۵
من سرگشته چون فرمان نبردم
از آن بر نیک و بد فرمان ندارم
۶
چو خود کردم به جان خویشتن بد
چرا بر خویشتن تاوان ندارم
۷
کنون ناکام تن در دام دادم
که من خود کرده را درمان ندارم
۸
چو هرکس بوسهای یابند از تو
من بیچاره آخر جان ندارم
۹
بده عطار را یک بوسه بی زر
که زر دارم ولی چندان ندارم
تصاویر و صوت



نظرات