عطار

عطار

غزل شمارهٔ ۵۲۳

۱

تا نرگست به دشنه چون شمع کشت زارم

چون لاله دور از تو جز خون کفن ندارم

۲

در پای اوفتادم زیرا که سر ندارد

چون حلقه‌های زلفت غمهای بی شمارم

۳

از بسکه هست حلقه در زلف سرفرازت

هرگز سری ندارد چندان که برشمارم

۴

بادم نبردی آخر چون ذره‌ای ز سستی

گر داشتی دل تو یک ذره استوارم

۵

هرگز ستاره دیدی در آفتاب بنگر

در آفتاب رویت چشم ستاره بارم

۶

پیوسته پیش حکمت چون سرفکنده‌ام من

زین بیش سر میفکن چون شمع در کنارم

۷

بر نه به لطف دستی کز حد گذشت دانی

بی لاله‌زار رویت این ناله‌های زارم

۸

چون دم نمی‌توان زد با هیچکس ز عشقت

پس من ز درد عشقت با که نفس برآرم

۹

عطار کی تواند شرح غم تو دادن

کز کار شد زبانم وز دست رفت کارم

تصاویر و صوت

نظرات