عطار

عطار

غزل شمارهٔ ۵۲۸

۱

چون من ز همه عالم ترسا بچه‌ای دارم

دانم که ز ترسایی هرگز نبود عارم

۲

تا زلف چو زنارش دیدم به کنار مه

پیوسته میان خود بربسته به زنارم

۳

تا از شکن زلفش شد کشف مرا صد سر

برخاست ز پیش دل اقرارم و انکارم

۴

هر لحظه به رغم من در زلف دهد تابی

با تاب چنان زلفی من تاب نمی‌آرم

۵

چون از سر هر مویش صد فتنه فرو بارد

از هر مژه طوفانی چون ابر فروبارم

۶

آن رفت که می‌آمد از دست مرا کاری

اکنون چو سر زلفش، از دست بشد کارم

۷

هر شب ز فراق او چون شمع همی سوزم

واو بر صفت شمعی هر روز کشد زارم

۸

گفتم به جز از عشوه چیزی نفروشی تو

بفروخت جهان بر من زیرا که خریدارم

۹

نه در صف درویشی شایستهٔ آن ماهم

نه در ره ترسایی اهلیت او دارم

۱۰

نه مرد مناجاتم نه رند خراباتم

نه محرم محرابم نه در خور خمارم

۱۱

نه مؤمن توحیدم نه مشرک تقلیدم

نه منکر تحقیقم نه واقف اسرارم

۱۲

از بس که چو کرم قز بر خویش تنم پرده

پیوسته چو کردم قز در پردهٔ پندارم

۱۳

از زحمت عطارم بندی است قوی در ره

کو کس که کند فارغ از زحمت عطارم

تصاویر و صوت

دیوان عطار نیشابوری (قصاید، غزلیات، ترجیعات، ترکیبات و فتوت نامه) حواشی و تعلیقات م. درویش - فریدالدین عطار نیشابوری - تصویر ۴۶۱
دیوان غزلیات و قصاید عطار به کوشش دکتر تقی تفضلی - فریدالدین محمد عطار نیشابوری - تصویر ۹۳۷
دیوان عطار به کوشش بدیع الزمان فروزانفر - فریدالدین محمد عطار نیشابوری - تصویر ۴۵۴

نظرات

user_image
مصطفی
۱۴۰۰/۰۶/۰۸ - ۱۶:۳۱:۴۸
آن رفت که می‌آمد از دست مرا کاری... چقدر زیبا