
عطار
غزل شمارهٔ ۵۳۸
۱
کار چو از دست من برفت چه سازم
مات شدم نیز خانه نیست چه بازم
۲
در بن این خاکدان عالم غدار
اشک فشان همچو شمع چند گدازم
۳
چون نفسی دیگرم ز عمر امان نیست
این نفسی چند در هوس به چه تازم
۴
چو گل یک روزه در میانهٔ صد خار
بر سر پایم نشسته سر چه فرازم
۵
پردهٔ من چون درید پردهدر چرخ
در پس این پرده، پرده چند نوازم
۶
چارهٔ من چون به دست چاره گران نیست
حیله چه گویم کنون و چاره چه سازم
۷
قصهٔ اندوهت آشکار چه گویم
زانکه من خسته دل نهفت نیازم
۸
واقعه کوته کنم چه گویم ازین بیش
خاصه که پیش اندر است راه درازم
۹
ای دل عطار دم مزن که درین دیر
دم نتوان زد ز سر پردهٔ رازم
تصاویر و صوت


نظرات